جدول جو
جدول جو

معنی نادیده کردن - جستجوی لغت در جدول جو

نادیده کردن(بَ نِ / نَ دَ)
نادیده انگاشتن. نادیده گرفتن. نادیده آوردن:
نادیده میکنی چو فتد چشم بر منت
جانم فدای دیدن و نادیده کردنت.
هلالی
لغت نامه دهخدا
نادیده کردن
نادیده انگاشتن
تصویری از نادیده کردن
تصویر نادیده کردن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اندیشه کردن
تصویر اندیشه کردن
فکر کردن، خیال کردن، احساس ترس و بیم کردن
فرهنگ فارسی عمید
(طَ خوَرْ / خُرْ دَ)
ناشنیده انگاشتن. به روی خود نیاوردن. تجاهل کردن:
تا کی غم نارسیده خوردن
دانستن و ناشنیده کردن.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(قِ اَ نُ / نِ / نَ دَ)
نادیده انگاشتن. ندیده گرفتن:
دیده را نادیده می آرید لیک
چشمتان را واگشاید مرگ نیک.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(صَ کَ دَ)
پوشاندن. پنهان کردن. نهفتن. اخفاء. استتار. مخفی داشتن:
چو کاموس دست و گشادش بدید
بزیر سپر کردسر ناپدید.
فردوسی.
چو اسفندیار آن شگفتی بدید
دو رخ کرد از خواهران ناپدید.
فردوسی.
هنرهام هر کس شنیده ست و دید
تو آن ابلهی چون کنی ناپدید.
اسدی.
آفتاب بدان بلندی را
لکه ای ابر ناپدید کند.
سعدی.
، معدوم کردن. نیست کردن. محو کردن. امحاء. از بین بردن:
به یک دست دشمن کند ناپدید
شگفتی تر از کار او کس ندید.
فردوسی.
توانی ز ناچیزچیز آفرید
هم از تو شود چیزها ناپدید.
اسدی.
جهان، گفت، ایزد پدید آورید
همو بازگرداندش ناپدید.
اسدی.
از همه دلها که آن نکته شنید
آن سخن را کرد محو و ناپدید.
مولوی.
، غیب کردن. غایب کردن:
شنیدم کادهم توسن کشیدش
چو عنقا کرد از اینجا ناپدیدش.
نظامی.
- پی ناپدید کردن، اثر ستردن. رد گم کردن.
- ناپدید کردن بر خویشتن، فراموشانیدن بخود. (یادداشت مؤلف). بروی خود نیاوردن. بیاد خود نیاوردن. تغافل. تجاهل:
چو بشنید آئین گشسب آن سخن
بیاد آمدش گفته های کهن
که از گفت اخترشناسان شنید
همی کرد بر خویشتن ناپدید.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(صَ کَ / کِ دَ)
اعدام. تباه کردن. از بین بردن. زایل کردن. محو ساختن. امحاء. معدوم کردن. نیست و نابود کردن: ولایت شرق و غرب را کواکب آسا معدوم و ناپیدا ساخت. (حبیب السیر ص 134)، غیب کردن. پنهان کردن. نهفتن. استتار. اخفاء. تغییب. پوشاندن از انظار: چون (هارون) برآنجا (برآن تحت) بخفت، بمرد و خدای تعالی آن تخت را ناپیدا کرد. (مجمل التواریخ).
- ناپیدا کردن راه، رد گم کردن. امحاء آثار طریق
لغت نامه دهخدا
(مُ بَ طَ)
فکر کردن. خیال کردن. (ناظم الاطباء). فکر. (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان جرجانی مهذب عادل بن علی). تفکر. (ترجمان القرآن جرجانی) (تاج المصادر بیهقی) (دهار). افکار. (تاج المصادر بیهقی). تفکیر. (ترجمان القرآن جرجانی). تأمل کردن. ترویه. (یادداشت مؤلف). سگالیدن. اندیشیدن. اسگالیدن. (یادداشت لغت نامه) :
به لشکر چنین گفت کاین جنگ نو
بدریا که اندیشه کرده ست گو.
فردوسی.
پس اندیشه کرد اندر آن یکزمان
همان داشت بر نیک و بد بر گمان.
فردوسی.
چو بشنید ضحاک و اندیشه کرد
ز خون پدر شد دلش پر ز درد.
فردوسی.
سر تازیان شاه افسونگران
یکی چاره اندیشه کرد اندرآن.
فردوسی.
بسی کرد اندیشه در این سخن
بزد رای با مهتران کهن.
فردوسی.
مرا این سخن بود نادلپذیر
چو اندیشه کردم من از هر دری.
منوچهری.
مردی بدید بسرکوی سینک نشسته از دور سر بر زانو نهاده اندیشه کرد که آن مرد را غمی است. (تاریخ سیستان). نه چنان آمد برآن جمله که اندیشه می کردند که خصمان بنخست حمله بگریزند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 493). چون خداوند اندر آن اندیشه کرد و آن ملطفه بازخواست... (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 331). چون نیکو اندیشه کرده آید. (تاریخ بیهقی ص 95). کس را نرسد که اندیشه کند که این چراست تا بگفتار رسد. (تاریخ بیهقی).
آنکه بنا کرد جهان زان چه خواست
گر به دل اندیشه کنی زین رواست.
ناصرخسرو.
از غم فردا هم امروزای پسر بی غم شود
هرکه در امروز روز اندیشۀ فردا کند.
ناصرخسرو.
رسول علیه السلام گفت: اندر آفرینش اندیشه کنید و اندر آفریدگار اندیشه مکنید. (جامع الحکمتین ص 12). هرسه اندیشۀ گریختن کردند. (قصص الانبیاء ص 199). اندیشۀ نقض عهد و خلاف وعد می کرد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 18).
هر شب اندیشۀ دیگر کنم و رای دگر
که من از دست تو فردا بروم جای دگر.
سعدی.
هرگزاندیشه نکردم که تو با من باشی
چون بدست آمدی ای لقمۀ از حوصله بیش.
سعدی.
سعدیا گر نکند یاد تو آن ماه مرنج
ما که باشیم که اندیشۀ ما نیزکنند.
سعدی.
تیری که زدی بر دلم از غمزه خطا رفت
تا باز چه اندیشه کند رای صوابت.
حافظ.
لغت نامه دهخدا
تصویری از تادیه کردن
تصویر تادیه کردن
پرداختن وا پس دادن پرداختن گزاردن
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه که گرد بر آن ننشسته که پاکیزه نگاه داشته شده: بفرمود کارند خوانهای خورد همان نقل دانهای نادیده گرد. (نظامی لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اندیشه کردن
تصویر اندیشه کردن
فکر کردن، خیال کردن، تامل کردن، تفکر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نادیده آوردن
تصویر نادیده آوردن
نادیده انگاشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اندیشه کردن
تصویر اندیشه کردن
((~. کَ دَ))
بیمناک بودن، نگران بودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نهادینه کردن
تصویر نهادینه کردن
لإضفاء الطّابع المؤسّسيّ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از نهادینه کردن
تصویر نهادینه کردن
Institutionalize
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از نهادینه کردن
تصویر نهادینه کردن
institutionnaliser
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از نهادینه کردن
تصویر نهادینه کردن
институционализировать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از نهادینه کردن
تصویر نهادینه کردن
להמוסד
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از نهادینه کردن
تصویر نهادینه کردن
institucionalizar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از نهادینه کردن
تصویر نهادینه کردن
institucionalizar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از نهادینه کردن
تصویر نهادینه کردن
ادارہ بنانا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از نهادینه کردن
تصویر نهادینه کردن
ทำให้เป็นสถาบัน
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از نهادینه کردن
تصویر نهادینه کردن
制度化
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از نهادینه کردن
تصویر نهادینه کردن
制度化する
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از نهادینه کردن
تصویر نهادینه کردن
інституціоналізувати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از نهادینه کردن
تصویر نهادینه کردن
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از نهادینه کردن
تصویر نهادینه کردن
제도화하다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از نهادینه کردن
تصویر نهادینه کردن
kurumsallaştırmak
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از نهادینه کردن
تصویر نهادینه کردن
menginstitusikan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از نهادینه کردن
تصویر نهادینه کردن
instytucjonalizować
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از نهادینه کردن
تصویر نهادینه کردن
संस्थागत करना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از نهادینه کردن
تصویر نهادینه کردن
istituzionalizzare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از نهادینه کردن
تصویر نهادینه کردن
institutionalisieren
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از نهادینه کردن
تصویر نهادینه کردن
institutionaliseren
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از نهادینه کردن
تصویر نهادینه کردن
প্রতিষ্ঠানগত করা
دیکشنری فارسی به بنگالی